#ظهور را #تمنا کنید! | ... |
#ظهور را #تمنا کنید!
همه دنیا دارن تلاش میکنن آقاتون نیاد،شما هم یه تلاشی بکنید آقاتون بیاد ?
#پناهیان
[چهارشنبه 1400-02-15] [ 06:30:00 ب.ظ ] |
آتش به اختیار بی سر
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||
#ظهور را #تمنا کنید!
کبری، لقبی برازنده برای شماست بانو…. آنقدر کبرایی که هنوز یک قطره از شما راهم درک نکرده ایم… بی کران بودید که مصائب بیکران عاشورا را تحمل و پیام بری کردید…. بی نهایت بودید که میان حوادث خوب و بد و مصائب و زیبایی ها و …. بی نهایت اصلی را گم نکردید و نماز شب با کمرخمیده را تقدیمش نمودید…. و همچنان در عصر ما هم کبرایی کردید که با وجود آن همه جنایت در کنارتان ما زمینیان را نفرین نکردید و روح وسیع مدافعان حرم را در آغوش کشیدید…. وات حضرت زنب کبری(س) را خدمت تمام آزادگان جهان تسلیت عرض می نماییم. وفات حضرت زینب کبری(س)
?? . . . نمی دونم تا حالا فکه رفتین یا نه؟ اگه روز عاشورا اونجا باشید حتما برای دیدن نمایش و مرثیه خوانی و دسته های بزرگ عزاداری به یک محل خاص می رید… از اونجایی که کاروان ها و ماشین ها می ایستند تا اون گودال یه چندصد متری راهه! توی اون مسیر، دم در ورودی تو اون بیابون برهوت، وقتی میاید به رسم عاشقی کفشاتونو دربیارید و پابرهنه برید،توصیه می کنن پلاستیک کفش بردارید! یه لحظه بیاید بریم تو اون فضا، با ما، با رقیه سه ساله!:(من میگم تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!) هوا گرم بود، گرم که چه عرض کنم از آسمان آتش می بارید… باهزار و یک بدبختی خودمو عضو کاروانی کردم که روز عاشورا می برد فکه! اصلا نمی دونستم فکه کجاست!تا اونجا چقدر راهه؟ فقط اسمشو شنیده بودم : فکه، معراج شهیدان خدایی! اینکه تو اتوبوس چیشد بماند، اینکه ما دیر رسیدیم و برنامه زودتر از معمول هرسال شروع شد هم بماند… موقع نماز رسیدیم. اول با دو تا از طلاب دیگه نماز رو به جماعت و به رسم عشاق شهید فکه، روی چفیه هامون خوندیم. بعد هم به سرعت حرکت کردیم به سمت گودالی که می گفتند برنامه اونجاست. دم در ورودی اومدیم عاشقانه کفشامونو دربیاریم و بذاریم دم در ورودی که… بعضیا توصیه کردند کفشاتونو ببرید! ما هم محض احتیاط و احترام به توصیه شون، بردیم. بعدا فهمیدیم چرا گفتند… از آسمان که هیچ از زمین آتش زبانه می کشید. قدم های اول خوب بود، قابل تحمل بود، چون روی زمین سخت بود! من تا حالا رمل ندیده بودم ولی…. چند قدم بعد به رمل ها رسیدیم! قدم اول نه، قدم دوم نه قدم سوم….واااااای! داغه! راه رفتن توش سخته خیلی سخت! می دونید چرا؟ چون دانه ریزه و همه جارو پر کرده .وقتی پاتو میذاری روشون، توی رمل ها فرو می ری، باید کلی تلاش کنی تا پاتو دربیاری، تازه این یه قسمتشه. قسمت بعدی اینه که پات تا ساق یا حتی زانو فرو میره توشو، توی رمل های داغ، که به پات می چسبند… هوا داااغ داااااااغ بود… ما هم چندساعت تو اتوبوس بودیم، خسته و کوفته، راه هم طولانی، آب هم داشتیم خدا رو شکر! ولی مثل آب جهنم جوش بود! با هزار و یک بدبختی رسیدیم به گودال، تا رسیدیم مراسم آخراش بود و تموم شد!! یک مدت اونجا موندیم و درددل کردیم و …..حالا کی برمی گرده این همه راهو! ما جوراب داشتیم ولی…سه ساله امام حسین(ع) هم جوراب داشت؟ ما جوان بودیم ولی بازهم تند راه رفتن در این رمل هاییی که هرقدمش در آن فرو می روی سخت بود، چگونه رقیه(س) سه ساله از دست یزیدیان فرار کرد؟ ما هیچ داغی جز داغی زمین و تشنگی و داغی آسمان بر جسم و جانمان تحمل نمی کردیم، او بعد از مسلخ عاشورا چگونه نای دویدن داشت؟ ما سالم و تندرست آمده بودیم و باز هم سخت بود، او چگونه با ضرب تازیانه و صورت کبود از سیلی …. ما قدمان بلندبود و رمل های داغ تا ساق پا رسیده ، آزارمان می داد، او وقتی با صورت به روی رمل ها افتاد….. ما هراز چندگاهی در آن بیایان از بین آن همه رمل، جاهایی سخت تر زمین را پیدا می کردیم که به خنکی اش! (بین داغ و داغ تر یکی را باید برگزید) پناه ببریم، آیا در صحرای کربلا به جز رمل برای دختر بچه ای وحشت زده، غریب و اسیر چیز دیگری بود تا به آن پناه برد؟ . . . بخوان، امام من! بخوان. تو برایم روضه رقیه(س) سه ساله بخوان. به خاطر همین یک جمله بیا تا مرحمی باشی بر دل های زخم خورده رقیه های تاریخ: امروز در مراسم سفره حضرت رقیه(س) در تهران، فرزند شهید مدافع حرمی گفت: خوش به حال رقیه(س) که زودتر شهید شد و پیش باباش رفت….▪
دست و جیغ و هوراااااا
|
||||||||||||||||||||||||||
|